بازار فروش پارچه خلوت است. فروشنده های جوان یا مشغول خوش و بش با همدیگر هستند یا سرشان تو گوشی موبایلشان است. آنها هم که سن و سالی دارند در حال خوردن نهار و اقامه نماز هستند. فقط صدای چرخ های گاری کارگرها که اغلب سالخورده هستند روی سنگفرش ها به گوش می رسد. پیرمرد گاری سنگین از طاقه های پارچه را هل می دهد و مشتری ها را با گفتن «خانم بپا» هشیار می کند. یکی از فروشنده ها که در حال صرف نهارش است می گوید:« خانم اوضاع پارچه خرابه. هیشکی پارچه نمی خره. مردم پول ندارند!»جمله « مردم پول ندارند» قانعام می کند. سرای پارچه خلوت است چون مردم پول خرید پارچه را ندارند.