قصه طنز، ضربدری
شاید شما خبر نداشته باشید، اما این بنده به عنوان نگارنده چند دهه حاضر در مسایل اجتماعی چه بسیار چیزها شنیدهام و بسیار حرفها را برای خودم معنی کردهام.اما مهمترین حرفی که در این مدت چند روزه اخیر در محاورههای اتوبوسی، متعروی و همچنین به هنگام استفاده از تاکسیهای درونشهری شنیدهام و برایم جالب بوده، این بوده که آقا، دلمون لک زده برای شنیدن چند لطیفه تازه از تنور درآمده جذاب، بس است هر چه شنیدیم درباره سیاست و گرانی و کمبود و بالا بود و درست شده و درست میشه!
اگر شده چند تایی از این لطیفههای از راه رسیده یا تهیه شده در پخت خانههای درون خانهای جمعوجور کنید و برایمان بنویسید، شاید لذتش زندگیمان را بسازد و چیزی هم بگذاریم برای وارث، یعنی همان مفتخورهای سنتی!
اما درست در عنفوان شکلگیری لطایف و حیلهای بهکار گرفته برای سرگرم کردن شما دوستان عزیز یابد همکار و یا طلبکار... هر چه به یادمان میآمد، به سرعت میگریخت، مثلا یادم آمد، خدایش بیامرزد، یک محمدپور ثانی داشتیم که مدام درحال تولید لطایف بود و کوتاه نمیآمد و میگفت:
- آقا هوس دریا کردیم، نه برای آب و هوایش، برای ماسههای کنار دریا که در آن تجسم و عکسی به یادگار بگیرم برای دومان و نسل بعدی، اما با همه خوب بودن وضعیت اقتصادی سر برج که تازه 2 روز بود حقوق گرفته بودیم و قسطها را هم ردیف نکرده بودیم، گفتیم یک راه برویم دریا کنار، یک شب مییاییم، فردایش لب آب و ماسه و ساحل و پس فردا حرکت. خرج رفتآمد و خودرو خوراک را هم حساب کردیم شد روزی 8 تومان- 5 تومان آلاچیق یعنی همان هتل چوبی و برزنتیهای جلوی دریا، 3 تومان هم خورد و خوراک و بهرحال در کل خرجمان میشود با سوغات و پول مایو 30 تومان، یعنی 30 فقره یک تومانی...
اما هیچکدام راه نیفتادند که با ما بیایند.بنابراین با یک دستگاه دوربین مجهز «لوبتیل» 30 تومانی و خرید بلیت یکسره تهران به انزلی و با لباس کامل برای فرو رفتن در دریا یعنی همان «مایو»ی معروف با دلی پر از آرزوهای مطرح نشده دل زدیم به راه و سپس دریا...
بعد از این مطلب پورثانی خدا بیامرز، عکسی سیاه و سفید را از خودش که روی شنهای ساحل لم داده و چند متر آنسوتر هم دو گوسفند نشسته و خیره به دریا بودند به چاپ رسانده بود و سپس علامت بزرگ × ضربدر را بالای عکس حک کرده بود و زیرعکس و در شرح آن نوشته بود کهمن با علامت ضربدر در عکس مشخص شدهام.
ارسال نظر